دلتنگ نامه
دلتنگي با همه ي سادگي اش پيچيده است!
آدم نمی داند چه مرگش است. یک خروار بغض راه گلویش را می بندد.
دلش میخواهد پنهان شود از همه ی دنیا
و به هنگامه ي اين دردها، دلش دلي مي خواهد.
دلي كه باشد...
مثل نوری که از پنجره به اتاق تابیده و خیال رفتن ندارد.
یا ستاره ای که تمام شب چشمک می زند و دل آدم را مي بَرَد
دلي بايد باشد
كه آرام و بي صدا نگاهش كني و دلت قرص شود
يك دنيا فكر در سرش مي پيچيد. یک تشویش، پس زمینه دلش مي شود.
نظرات شما عزیزان: